ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
خاطرم هست کودک که بودیم یک شوخی بی مزه ای بین همسالان ما مد شده بود که پشت تلفن اگر کسی می پرسید:"شما؟" می گفتند : "شوما" نیستم "پاک" هستم! که اشاره ای به نام پودر های شستشو بود. بعدها که دبیرستان بودیم تلوزیون تبلیغ با مزه ای را از یک ضربدر قرمز پخش می کرد با شعار : " پاک یادت نره" که اشاره به بستنی بود. بزرگتر که شدیم یک آقایی که الان نماینده مجلس هست با شعار دولت پاک به میدان رقابت ریاست جمهوری آمد و خب واضحه که رای هم نیاورد چون اگر می آورد خب یعنی چی؟
دوران دانشجویی ما در حال اتمام بود که اینبار کاندیدایی با شعار "قطع دستان ناپاک" آمد و البته رای هم آورد. گذشت تا ما در این نشریه وزین مشغول بکار شدیم و وقتی قدری به اطراف نگاه کردیم و بعله دیدیم این پاکی و ناپاکی دست از سر ما بر نمی دارد. بنده بطور اتفاقی متوجه شدم در این سال ها در صفحه اینترنت مطالب نا مشروع زیادی با استفاده از جیمیل ستون خبربان در شبکه مطبوعات کشور جابجا شده به همین دلیل خودم بدون اینکه کسی متوجه شود بطور جدی اقدام به شناسایی این باند کردم. ما می خواستیم سرنخ هایی که از این قضیه در اثر گزارشاتی که به دفترمان رسیده بود را منتشر کنیم ولی نمی دانم چرا قوه قضاییه آن را منتشر کرد! البته ما توانایی داشتیم از برو بچه های خودمان یا حداکثر یکی از فک و فامیل آقازاده مان را برای پیگیری بگذاریم و فکر نمی کنم یک موضوع ساده اینقدر مهم باشد که بازرس ویژه ای بخواهد قدم رنجه کند تا بندر بیاید آنهم در این گرما!
حالا آقای سردبیر فکر می کند مچ ما را گرفته است و البته بنده سکوتم از رضایت نیست کلا دلم اهل شکایت نیست! هرچند اگر دوربین تلوزیون روی ما زوم کند ناگفته های بسیاری داریم. بگم؟ بگم؟ آقای سردبیر بگم؟ اسم اون کسایی که بهت پول دادن الان تو جیبمه بگم؟ ما از روزی که این ستون را بنا گذاشتیم عده ای حسود تهدیدات زیادی را انجام دادند. وقتی گفتیم قذافی می رود متهم به رمالی شدیم. وقتی رفت متهم به تبانی شدیم. یک ده دوازده روزی ستونمان را تعطیل کردیم متهم به رویارویی شدیم . خب ما که همش متهم شدیم پس کی کار کردیم! این همه شماره نشریه را آیا فقط سردبیر کار کرده؟ خیر آن کودک که تازه زبان باز کرده جلوی سید مظفر تا مرا دید به مادرش گفت: مامان حامد حامد! و مادرش دوید سمت من و گفت :شما اینقدر در دنیا معروفی که حتا کودک تازه زبان باز کرده من هم شما را می شناسد و ما برای دیدن شما زنبیل توی صف گذاشته ایم. آنهم از صبح زود ! حالا انصافا همه این کارها را سردبیر تنهایی انجام داده؟!