صد و بیست و سومین شماره هفتهنامه ستارهصبح با مطالب متنوع و متفاوت منتشر شد.
در این شماره میخوانید:
عکس صفحه یک به «اصغر فرهادی و سارکوزی» اختصاص یافته است.
در این شماره سرمقاله با عنوان « کلاهی دیگری که بر سر مجلس رفت » به قلم «علی صالحآبادی» و یادداشت هفته «نتیجه مهم 11 ساعت مذاکره استانبول» به قلم « صادق زیباکلام » میباشد.
از دیگر یادداشتها و گزارشها میتوان به «علی مطهری تنها ماند، اما کوتاه نیامد»، «عباسی کیست؟»، «دفاع تمام قد دولت از سعید مرتضوی»، «نمایندگان داغ دلشان را تازه کردند»، «بازتابهای متفاوت مذاکرات استانبول»، «سارکوزی چمدان ها را از کاخ الیزه جمع می کند؟»، «اوهام هنوز زده است»، «اغتشاش در فیلم انتهای خیابان هشتم»، «بارندگی پایتخت را فلج کرد»، «خداحافظ چلوکباب های خوش طعم ایرانی»«بهاره نوروزی»، «شرقی یا غربی یا هردو» «حمیدرضا باستانی»، «عدالت و برابری» «پروفسور سید حسن امین»، «خطر فروپاشی خانواده» «فرشته صمدی»، «خودشیفتگی» «محمدرضا ملکیان» و ... اشاره کرد.
در دیگر صفحات این شماره ستارهصبح یادداشت، تحلیل و گزارشهای خواندنی و متنوع درباره ایران، اقتصاد، تاریخ، اندیشه، اجتماع، سیاست خارجی، سلامت، ورزش، فرهنگ، حوادث، شهر و جامعه، خانواده و گوناگون وجود دارد.
هیات محترم دولت مصوبه ای را به اجرا گذاشته که بر مبنای آن خبرگزاری ها و نشریات الکترونیکی موظفند منبع اخبار منتشر شده ی خود را اعلام کنند.
آنطور که از محتوای مطالب رسانه ها بر می آید بخش عظیمی از فعالان رسانه ای از این امر متعجب و نگران شده اند.
بنده که در دوره تحصیل رشته روزنامه نگاری شاگرد کوشایی نبودم همین یک نکته را از درس اساتید اهل فن خاطرم مانده که افشا نکردن منبع خبر یکی از اصول اولیه اخلاق روزنامه نگاری است تا به این وسیله افراد در امنیت کامل قادر باشند به رسانه ها و مطبوعات که رکن چهارم دموکراسی نام گرفته اند اعتماد کنند.
در اینجا مایلم به منظور برون رفت از این بحران مدل پیشنهادی خود را بشرح زیر تقدیم همکاران محترم نمایم تا اگر مایل بودند آنان نیز از همین الگو که اتفاقا برگرفته از رفتار برخی عزیزان اجرایی است پیروی کنند.
نخست: خبری به دست شما می رسد که در حد نتایج فرمول یک بحرین و بوندس لیگای آلمان واقعی است:
پس از دستور رییس جمهور به استانداران مبنی بر کنترل قیمت ها قیمت مواد خوراکی در سوپر مارکت ها هشتاد و سه ممیز دویست و سی و دو صدم درصد کاهش یافته است.
خب روزنامه نگار عزیز قربان قد و بالای رعنا یا رشیدت این خط و این هم نشان تا صد سال دیگر هم برای این خبر به این هلویی منبع منتشر نکنید هیچکس دنبالتان نمی گردد. تازه خودتان سورس خبر و آمار و گزارشات مقامات می شوید! حالا این موضوع نگرانتان کرده ؟
دوم اما اگر شما به قصد تشویش اذهان عمومی قصد انتشار خبری را داشته باشید مثلا:
پیش خرید کنندگان سکه از بانک مرکزی در سال گذشته می توانند با مراجعه به این بانک سکه هایی را که پارسال پولش را داده اند و حالا فقط رسیدش را دارند چهل هزارتومن ارزان تر از بازار به خود بانک مرکزی بفروشند.
همکار رسانه ای محترم درست است که بانک محترم مرکزی واقعا دارد چنین کاری می کند و منبع خبر هم موجود است اما این دلیل نمی شود شما در وبلاگ خود یا مجله اینترنتی یا خبرگزاری ات بیایی اینقدر منفی با قضیه برخورد کنی. در این مواقع قطعا باید پیش خرید کنندگان را تشویق کرد که با هجوم به بانک ها برای فروش و تبدیل سکه های خود قیمت آن را صد هزار تومن دیگر ارزان کنند . این می شود نقش رسانه ها در کنترل بازار طلا و قطع دست دلالان و سود جویان.
سوم ممکن است خبری را مقامات رسمی اعلام کنند که شما نیز بنا بر وظیفه مطبوعاتی خود بدون دخل و تصرف آن را منتشر می کنید منبع شما می شود آن مقام رسمی و خود ایشان دیگر مسول صحت خبر یا اعلام منبع هستند و بقیه ماجرا به شما ارتباطی ندارد.
مثلا در مصاحبه مطبوعاتی رییس جمهور با خبرنگاران ( چند سال پیش ) رییس محترم دولت در پاسخ به خبرنگاری که از گرانی میوه پرسید ؛ گفته است : قیمت ها آنطور هم که می گویید نیست ما در محله خودمان که خیلی پایین تر از این مبلغ گوجه فرنگی را می خریم.
خب در این حالت شما نیازی به درج منبع خبر ندارید چون گوینده یک مقام رسمی است حالا اگر خیلی خواستید قانون مدار باشید می توانید بنویسید : منبع خبر رییس جمهور به نقل از عمو سبزی فروش!
این مطلب در روزنامه ندای هرمزگان 4 اردیبهشت ماه منتشر شده است
ما روزنامه نگاران عزیز!! بد نیست گاهی نگاهی به نوشته های همکاران محترم خود بیاندازیم . این نگاه هیچ سودی که نداشته باشد حداقل به ما یک نکته را حالی می کند و آنهم این است که ما مخاطبان با شعوری داریم که مو را از ماست می کشند.
مدتی پیش خواننده محترمی به آن آدرس ایمیلی که بالای ستون ما می بینید لطف کرد و نامه ای نوشت و در نامه اش آدرس یک سایت و یک مقاله را داد تا حقیر آن را مطالعه کنم. ایشان در ایمیلشان فرموده بودند که چرا در مقابل توهین به حجاب ساکت نشسته ام و مطلبی نمی نویسم.
در مراجعه به آن سایت، مقاله را گرفتم و چند باری خواندم شاید شما هم اگر در اینترنت جستجو کنید آن را بیابید.
مقاله سرشار از اشکالات نگارشی است. چون بنده هم به نوبت خود از این مشکل مبرا نیستم پس به مصداق " رطب خورده منع رطب کی کند" از بررسی شیوه نگارش آن می گذریم.
نویسنده در 14 آیتم وضعیت برهنگی و روابط جنسی در غرب، اسلام، یهودیت، مسیحیان قرون وسطی و غیره را بررسی کرده که من به بیشتر آن کاری ندارم تا می رسم به این بخش از مقاله ایشان که نوشته:
" حجاب در اسلام برای حفظ نشاط جنسی است، چون حجاب تخیل جنسی را تحریک می کند و سبب می شود که مساله جنسی معنادار شود و دچار بی معنایی نگردد(مثل برهنگی) و چون اسلام بر طبیعت جنسی سخت تاکید دارد و انسان کامل خود را نه فقط در معنویت انسان کامل بلکه در مسایل دنیوی و جنسی او می داند(چون نکاح و عمل جنسی از سنت انسان کامل در اسلام می باشد و هر کس از این سنت روی بر می گرداند از او نیست.) پس انسان کامل در اسلام الگوی جامع و کامل انسان در دنیا و آخرت و از جمله مساله جنسی است که باید مورد تقلید قرار گیرد."
صادقانه اعتراف می کنم که جز یکی دو جمله کلا منظور نویسنده را از این پاراگراف متوجه نشدم اما آن یک جمله که ایشان به صراحت حجاب را عامل تحریک تخیل جنسی دانسته مرا هم سخت نگران کرده است. اصل مطلب را برایتان نوشتم و نقل به مضمون نکردم تا جای هیچ شکی در این جمله نباشد. این مطلب در سایتی قانونی و فیلتر نشده با کد خبر 32479 منتشر گردیده است.
من نه عالم دینی هستم و نه استاد اخلاق اسلامی و البته نه روانشناس که بتوانم بطور تخصصی ثابت کنم حفظ حجاب توسط خانم های محترم در جامعه به تحریک تخیلات جنسی مردان ( یا زنان) کمک می کند یا خیر. اما می دانم که در متون اسلامی تخیلات جنسی چون حد و مرزی ندارد و افساری هم برای مهار آن نیست به " خطوات الشیطان" تعبیر گردیده و انسان مومن از آن برحذر شده است. آیا درست است که در جامعه اسلامی کارکرد های حجاب را به این قبیل مسایل تقلیل یا نسبت دهیم؟ پاسخ این پرسش ها بر عهده علمای اخلاق و حوزه های علمیه دینی است. اما توصیه من به اول به خودم و بعد همکاران محترمم این است که قبل از ورود به هر مساله ای قدری در اطراف آن موضوع مطالعه کنند . ضرر ندارد!
حالا هرچند روی تخت است اما تکه تکهاش نکردهاند. حال قذافی اتمام حجتی است برای دیکتاتورهای باقیمانده. کسی که ژست ضد آمریکایی هم نتوانست او را نجات دهد. فریادهای ضد امپریالیستیاش و دم زدنهایش از محبوبیت میان مردم. سالها پیش صدام که با مخالفانش مثل سگ رفتار میکرد در لانهای بدام افتاد که در آن بقول همشهریهای ما سگ هم توله نمیکرد. بعدها وقتی قذافی مخالفان خود را موش خواند هرگز تصور نمیکرد در کانالی که خانه موش هاست باید پنهان شود تا او را کشان کشان بیرون بکشند و مثل یک موش کثیف بکشند. نمیدانم و نمیخواهم راجع به کشته شدنش بنویسم چرا که همان هم هشدار دیگری برای دیکتاتورهاست و آن اینکه در هنگام خشم ملتها هیچ قانون و ترحم و حقوق بشری دستشان را نخواهد گرفت. به همین خاطر است که مبارک را برنده میدانم چون آنقدر سیاست داشت که پایش به دادگاه باز شود. بگذارید آب پاکی روی دستتان بریزم. من نه انسانی جبریام و نه به اختیار مطلق معتقدم اما ایمان دارم رهبران و پادشاهان در انتخاب پایان داستان خود کاملا مختارند. آنان خود پایان دفتر خویش را رقم میزنند. با رفتارشان گفتارشان و راهی که در مواجهه با ملتشان بر میگزینند. آنان به انتخاب خود سرنوشت خود را زشت یا زیبا در دفتر تاریخ ثبت میکنند. آنچه این روزها دیدهایم ماجرای سگها و موشها و فرعونها بود و باید در انتظار صالحان و مصلحان هم بمانیم...
هیچکس به ما نگفته است که در این ستون وارد مسایل بین المللی نشویم . چون ما به کشور فوق مدرن زیمباوه خیلی علاقه داریم و یک مطلبمان را در باره آن چاپ کردند و دیگری را نه ما آن پنجاه درصد را ریسک نمی کنیم و دور این کشور اخیر و ونزویلا و سوریه و غیره را خط می کشیم تا مردم خودشان تکلیفشان را با دولتشان تعیین کنند. اصلا به ما چه!
در مورد مسایل ملی هم که کلا درستش این است که وارد نشویم چون به سایز گلیم ما نمی خورد و خدای نکرده برای پایمان خطرناک می شود.
در مورد مسایل بومی هم که دیده اید ما تا خیلی موضوع نابی پیدا نکنیم وارد نمی شویم. چون راستش را بخواهید خبربان تربیت و شعور درست و حسابی ندارد و عقلش نمی رسد که باید از رفقا تعریف و تمجید کرد. ما می آییم رک و راست حرفمان را می زنیم . معمولا هم انتقاد می کنیم و معمولا هم تشخیص می دهند که این انتقاد فعلا صلاح نیست مطرح شود و ...
والا بخدا ما هرچی داد می زنیم مشکل از خودمان است همه یا کر می شوند یا بهشان برمی خورد فرقی هم بین همکاران خودمان و مسولان هم نیست . همه عاشق تعریف و تمجید هستند و حرف حساب خوشایندشان نیست.
آقای استاندار سابق فرموده اند : هرکی از من حرف شنوی دارد با استاندار جدید همکاری کند. یعنی چی؟
یعنی هرکی از شما حرف شنوی ندارد می تواند چوب لای چرخ اوضاع بگذارد؟ یعنی اگر شما لطف نفرموده و این فرمایش را نمی گفتید ممکن بود خیل عظیم مردم و مسوولینی که از شما حرف شنوی دارند! با استاندار جدید همکاری نکنند؟
یعنی استاندار قبل شما که این حرف را نزد شما گیر افتادید؟ واقعا اینجا چه خبر است؟ این حرف ها و منت گذاشتن ها چه معنی دارد؟ یا مثلا فرموده اند: برای اینکه بار مسولیت از روی دوشم برداشته شود گوسفند نذر کرده ام . من به مسوولان عزیزی که مثل این برادرمان مایل به ادامه مسولیت خود نیستند پیشنهاد می کنم که بجای نذر گوسفند قلم و کاغذ بردارند و استعفا بنویسند این به رضایت خدا نزدیک تر است تا اینکه حالا شما هی نامه های اداری ملت را امضا کنی و تصمیمات مهم برای استان بگیری که ببینی کی نذرت ادا می شود!
احتمالا به همین دلیل بی علاقه گی به مسولیت جناب هاشمی تختی دیگر هیچ مسولیت ملی را هم قبول نخواهد کرد چون آدم عاقلی هستند و این کار خوبی نیست که مسولیت بگیرند بعد برای پس دادنش هی گله گله گوسفند نذر کنند! برادرانه به همه عزیزان مسول نصیحت می کنم که در حرف هایشان خیلی دقت کنند چون این حرف ها آیینه دیدگاه و عملکردشان هم خواهد بود.
حضرت امام که معمار این انقلاب جهانی است فرمودند: من خدمت گذار این مردم هستم . پس شما برای مسوول بودنتان سر این ملت منت نگذارید. لطفا!
لبخندی میزند و خارج میشود و همه میدانند معنیاش چیست. دقایقی بعد مدیر مسوول مرا میخواند و میروم. میگوید: ببین عزیزم وظیفه ذاتی مطبوعات آرامش بخشی و تقویت وحدت و امید در جامعه است. قبول داریم که انتقاد هم باید باشد اما نقد باید منصفانه باشد برای اصلاح باشد تاثیر مثبت داشته باشد این همه موضوع قشنگ توی این دنیا است که چشمان تو گیر داده به چند تایی که اصلا هم ارزش پرداختن ندارد. مدرسهها باز شده و بوی ماه مهر همه جا پراکنده شده بعد تو میخواهی از موضوعاتی بنویسی که خوراک تبلیغاتی دشمن شود؟ میگویم: اگر برای دشمن آشپزی میکردم که اینجا نبودم. اگر من ننویسم آنها سواستفاده نمیکنند؟ واقعا کدام یک از ما مقصریم؟ من که از اختلاس مینویسم یا او که اختلاس کرده؟ ببخشید متهم به اختلاس نه ببخشید متهم به سو استفاده است؟ واقعا کدام مقصریم؟ زل زدم به مدیر مسوول تا جوابم را بدهد که گوشی تلفن همراهم زنگ خورد. سراسیمه از خواب پریدم سردبیر بود و میپرسید تا کی صفحه بند و گرافیست و تحریریه علاف رسیدن مطلب تو باشند؟ گفتم: عکس جدیدم رسید؟ گفت: عکس بخورد توی سرت. عکس خالی را که نمیتوانم چاپ کنم خواب و خیال را کنار بذار و مطلبت رو بفرست و من نوشتم: اختلاس بزرگ جاسوسان اسراییلی با بوی ماه مهر گره خورد و مدیر عامل بانک صادرات را عزل کرد!
با چاپ این مطلب در ندای هرمزگان موافقت نشد
جناب آقای آش با جاش و همراه سلام دو سال پیش بود که شما در حرکتی موسوم به کوهنوردی با هدایت گروهک موسوم به عمو سام با تجهیزات پیشرفته جاسوسی مانند دوربین فیلم برداری و کوله پشتی و کفش کلارک پس از ماه ها تعقیب و مراقبت و جمع آوری اسناد و مدارک کافی در خاک « زیمباوه» دستگیر شدید.
هر چند ابتدا بطرز موزیانه ای درصدد القای این نکته بودید که در خاک عراق هستید اما خب شما و همدستانتان مثل همیشه کور خوانده اید و با خاک خودمان را از خاک کشور دوست و برادر عراق تشخیص می دهیم به هر حال شما دو نفر معلوم الحال و آن بانوی غربزده را دستگیر کردیم و پس از بررسی تجهیزات جاسوسی تان یک فیلم یافتیم که در آن در حال انجام حرکات موزون بودید. همین مدرک برای اثبات دروغگویی تان کافی بود چرا که شما مدعی ورزش به اصطلاح کوهنوردی بودید اما برای حرکات موزون که کوله پشتی لازم نیست! دادگاه عادلانه شما برگزار شد و به جرم جاسوسی محکوم شدید چون دلمان به حال آن خانم سوخت با پانصد میلیون چون وثیقه ولش کردیم تا برود به درمان سرطانش برسد ولی آن نامرد! رفت و برنگشت که هیج با بی بی سی فارسی هم بر علیه ما مصاحبه کرد. خیلی این حرکت ضد صلح است و اصلاً پسندیده نیست ما هم در عوض وقتی دیدم قبلی را آزاد کردیم به قید وثیقه و او برنگشت فهمیدیم این قید وثیقه خیلی قید خوبی است و به همین ترتیب شما دو نفر را هم آزاد کردیم. غرض از این بیان سابقه یا بقول شما غربی ها هیستوری دادن *** به هر حال اینجانب و ملتم در دنیا به خونگرمی و مهمان نوازی مشهور هستیم سری قبل که در خدمت تعدادی از عزیزان انگلیسی بودیم برای همه شان یکدست کت و شلوار گران قیمت خریدیم یادم نیست بچه ها کراوات هم فاکتور کردند یا نه ولی حالا بماند...
بخاطر همین حس مهمان نوازی اگر خلاصه در این دو سال بدی خوبی چیزی از ما دیدید از مامان و پاپا دور بودید اینجانب و ملتم شرومنده ایم آن یکبار که مامان را برایتان از آمریکا آوردیم را بعداً با هم حساب می کنیم! امیدوارم دفعه آینده هم خودتان و دوستانتان باز هم برای جاسوسی به کشور ما تشریف بیاورید اگر آزادی شما قدری طول کشید جداً متاسفیم چون ما خودمان می خواستیم بیایم طرف های شما یک کشتی بزنیم اول گفتیم با هم برویم بعد چون دولت شما به اینجانب و ملتم چیز و غیره ما شعار را یکروز زودتر فرستادیم بروید برایمان آب و جارو کنید ما که می رسیم همه چیز مرتب باشد. امیدوام آنچه در مورد کشور زیبای زیمباوه گفتم و شنیدید را در آمریکا برای هموطنان خود بگویید و از رفتار حسنه ما برای آنها خیلی تعریف کنید.
خاطرم هست کودک که بودیم یک شوخی بی مزه ای بین همسالان ما مد شده بود که پشت تلفن اگر کسی می پرسید:"شما؟" می گفتند : "شوما" نیستم "پاک" هستم! که اشاره ای به نام پودر های شستشو بود. بعدها که دبیرستان بودیم تلوزیون تبلیغ با مزه ای را از یک ضربدر قرمز پخش می کرد با شعار : " پاک یادت نره" که اشاره به بستنی بود. بزرگتر که شدیم یک آقایی که الان نماینده مجلس هست با شعار دولت پاک به میدان رقابت ریاست جمهوری آمد و خب واضحه که رای هم نیاورد چون اگر می آورد خب یعنی چی؟
دوران دانشجویی ما در حال اتمام بود که اینبار کاندیدایی با شعار "قطع دستان ناپاک" آمد و البته رای هم آورد. گذشت تا ما در این نشریه وزین مشغول بکار شدیم و وقتی قدری به اطراف نگاه کردیم و بعله دیدیم این پاکی و ناپاکی دست از سر ما بر نمی دارد. بنده بطور اتفاقی متوجه شدم در این سال ها در صفحه اینترنت مطالب نا مشروع زیادی با استفاده از جیمیل ستون خبربان در شبکه مطبوعات کشور جابجا شده به همین دلیل خودم بدون اینکه کسی متوجه شود بطور جدی اقدام به شناسایی این باند کردم. ما می خواستیم سرنخ هایی که از این قضیه در اثر گزارشاتی که به دفترمان رسیده بود را منتشر کنیم ولی نمی دانم چرا قوه قضاییه آن را منتشر کرد! البته ما توانایی داشتیم از برو بچه های خودمان یا حداکثر یکی از فک و فامیل آقازاده مان را برای پیگیری بگذاریم و فکر نمی کنم یک موضوع ساده اینقدر مهم باشد که بازرس ویژه ای بخواهد قدم رنجه کند تا بندر بیاید آنهم در این گرما!
حالا آقای سردبیر فکر می کند مچ ما را گرفته است و البته بنده سکوتم از رضایت نیست کلا دلم اهل شکایت نیست! هرچند اگر دوربین تلوزیون روی ما زوم کند ناگفته های بسیاری داریم. بگم؟ بگم؟ آقای سردبیر بگم؟ اسم اون کسایی که بهت پول دادن الان تو جیبمه بگم؟ ما از روزی که این ستون را بنا گذاشتیم عده ای حسود تهدیدات زیادی را انجام دادند. وقتی گفتیم قذافی می رود متهم به رمالی شدیم. وقتی رفت متهم به تبانی شدیم. یک ده دوازده روزی ستونمان را تعطیل کردیم متهم به رویارویی شدیم . خب ما که همش متهم شدیم پس کی کار کردیم! این همه شماره نشریه را آیا فقط سردبیر کار کرده؟ خیر آن کودک که تازه زبان باز کرده جلوی سید مظفر تا مرا دید به مادرش گفت: مامان حامد حامد! و مادرش دوید سمت من و گفت :شما اینقدر در دنیا معروفی که حتا کودک تازه زبان باز کرده من هم شما را می شناسد و ما برای دیدن شما زنبیل توی صف گذاشته ایم. آنهم از صبح زود ! حالا انصافا همه این کارها را سردبیر تنهایی انجام داده؟!
در طول ماه مبارک رمضان خدمتتان نبودیم و شاید خیلی بیشتر از شما که معلوم نیست چقدر مرا به خاطر دارید ، با دیدن ستون بالا و سمت چپ صفحه دوم ما دلمان برایتان تنگ می شد . می گویند در رمضان باید دل و دست از عادت بشویی و من نه اینکه از روی عادت بلکه از روی عشق قادر به دل کندن از نوشتن برای شما نبودم اما ننوشتم تا این ریاضت نداشتن شما آماده ام کند برای دل کندن از هرچه دنیایی است. در این مدت و در شب های با صفای قدر چند روزی را میهمان حضرت رضا بودم و سلام همه شما خوانندگان خوب را هم به محضر ایشان تقدیم کردم. چه آنهایی که تا غلط املا و انشایی می بینند دست به تلفن می شوند و بقول خودمان سوتی می گیرند و چه آنهایی که در کوچه و خیابان و جلوی دکه روزنامه فروشی راجع به تیتر ها و نوع نگاه انتقاد می کنند یا پیشنهادی دارند و چه آنهایی که گاهی با ایمیل دل ما را می نوازند. خلاصه محبت محبت می آورد آنقدر که شب های قدر رفت و من دعایی برای خودم نکردم و نخندید اگر بگویم یادم رفت که نرفته بود اما نمی خواستم یا شاید نمی توانستم! هفته گذشته در همین روزها بود که خبر عفو و آزادی بیش از صد نفر از زندانیان جرایم خاص ! منتشر شد . صد نفری که از جوانان همین مملکت و مردم همین آب و خاکند و خبر آنقدر شیرین بود که عیدمان را حسابی عید کرد.
رمضان امسال شاید بیش از هرسال دیگری درهای رحمت الهی باز مند تا هرکه به قدر لطف حق و نه به اندازه بضاعت و لیاقت خود از آن بهره ببرد. نه ! آقای دیکتاتور را فراموش نکرده ام همان که چندین مطلب برای رفتنش نوشم و نوشتند و خواستیم و خواستند تا اینکه وعده خدا به همه ظالمان بر او نیز محقق شد. او که تا دیروز مخالفان خود را موش می خواند خود اکنون سوراخ موش را متری چند می خرد؟
اگر خاطرتان باشد صدام هم بر کرسی قدرت خیلی لاف مقاومت و ایستادگی تا آخرین قطره خون میزد و همه دیدیم چگونه بزدلانه از سوراخش بیرون کشیده شد و امروز نوبت قذافی است و شادیم که وعده پروردگار دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد. شاید با کلاس تر از همه مبارک بود که دراز کشیده در دادگاه دنیایی خویش حاضر شد. حالا ما و نسل ما قصه های نمرود و فرعون را به چشم خویش می بیند و بقول معروف آنچه برای بقیه داستان است را برای خود خاطره کرده است.
فقط خواهش می کنم روزتان را از نو نکنید و عادی نشوید بگذارید رمضانی بمانیم
مبارک است. مبارک نیست. ماجرا این است که ما ابتدا حرفی می زنیم و نمی دانیم حرفمان اندازه قد و قواره مان هست یا نه سپس در زمان اجرا می بینیم گویا این موضوعی که با آن درافتاده ایم. زورش خیلی پر زور است. مثل این اصلاح متون درسی رشته های علوم انسانی، مدتی حسابی رسانه ای شد بعد چند تا کمیته بررسی تشکیل شد. چند تا اجلاس و سمینار و سخنرانی و غیره و حالا که چشم باز می کنیم در دفترچه سازمان سنجش می بینیم عطای علوم انسانی را به لقایش بخشیده اند و در مهمترین دانشکده کشور یعنی علامه طباطبایی بسیاری از این رشته ها را به جز چند تای انگشت شمار شخم زده اند. مهمتر از همه روزنامه نگاری رشته من و رشته بسیاری از همکاران هم جزء حذف شده هاست. پس لازم است در این روز 17 مرداد که روز ما خبرنگاران عزیز!! نامگذاری شده یا به عبارت صحیحتر روز ما حذف شدگان، به همه مهربان مسوولان عزیز که این قدر در جهت انقراض نسل ما زحمت می کشند خسته نباشید بگویم. ما خیلی عزیز هستیم در این روز از ما تجلیل می شود به مهمانی دعوت می شویم و احتمالا هدیه ای هم می گیریم و طوری رفتار می شود که انگار ما خیلی مهم هستیم. و خب البته اگر به هر دلیل ـ حتا در اثر یک اشتباه و سهل انگاری ـ خطایی از ما سر بزند سروکارمان با جاهایی می افتد که بماند و حرفش را نزن . چرا؟ چون خبرنگاریم.
اما دزدان و قاتلان و متجاوزان و جانیان و ... وقتی مرتکب جرم می شوند با عزت و احترام تا زمان اثبات اتهام کیف دنیا را می کنند حالا اگر اغراق نباشد ممکن است حداکثر یک دادی هواری از یک سرباز وظیفه بشنوند . لازم است بگویم این موضوعی که اشاره کردم تمجید است نه انتقاد چون برای ما روزنامه نگاران به شدت مایه خوشحالی است و جای تبریک دارد که در این موارد با قاتلان محترم متفاوتیم . اما وقتی – خدای ناکرده- واقعاً جرمی مرتکب بشویم آنوقت مثل یک مجرم عادی هستیم و در بند جانیان زندانی می شویم. بعد هم زمان مرخصی و عفو که می شود حتا ته صف هم به همکاران مجرم ما نمی رسد!
اسم نمی آورم اما یک آقای محترم روزنامه نگار و البته محکوم و مجرم بعد از دو سال و اندی در آستانه روز خبرنگار به دو روز مرخصی از زندان مفتخر شده است و همه اینها جای تبریک دارد. ای «حذف شدگان» عزیز در روز خبرنگار «بودن» تان مبارک .
لازم نیست حتا به تقویم نگاهی بیاندازیم همینچوری . بدون دو دوتا سال داره کم کم به نیمه می رسه و هیچ جای تبریکی برای نوروز نیست البته به شرطی که منظور شما از نوروز اول فروردین باشه.
فردا یا پس فردا نوروز دل ها و بهار ایمان فرا می رسه تورو خدا از من نخواهید که در وصف " رمضان" برایتان سخنرانی کنم یا یک مقاله توصیفی و یا سرشار از کلمات معنوی بنویسم چون معتقدم "رمضان" بی تعریف می آد و با تلطیف می ره اصلا اگر دقت کنید ما از خیلی از قابلیت های زشت خودمون در این ماه نمی تونیم استفاده کنیم خودم رو می گم به کسی برنخوره اما همین بنده نگارنده که آدم بشو نبوده و نخواهم بود برخی ابزار ها و رفتارهای شیطانی ام در رمضان بدجوری ناکارآمد می شود.
باور کنید این یک تلقین نیست. خاطرم هست در کودکی وقتی هنگام سال تحویل دور سفره هفت سین می نشستیم با خودم عهد می کردم که دل کسی را نشکنم و ... راستش را بخواهید تا روز سیزده بدر ناخودآگاه این عهد و قرار ما بخوبی برقرار بود همین که تعطیلات تمام می شد و برنامه های نوروزی صدا و سیما جای خود را به درس و مدرسه و سریال های هفتگی می داد من هم می شدم همان کودک بازیگوش قبلی و تا عید سال دیگه همان آش و کاسه بود.
حالا هم برای من همین است. پارسال که هنگام اذان از رادیو یا تلوزیون هزار مدل ربنا پخش می کردند من روی گوشی موبایلم ربنای شجریان را گذاشته بودم و دقایقی قبل از اذان آن را می شنیدم .
خاطرات اولین ماه رمضان های کودکی ام چنان مرا با خود می برد که همواره دعای هنگام افطارم بازگشت صفا و صداقت کودکی بود.
شاید برایتان جالب باشد که بدانید اولین ماه رمضانی که من روزه گرفتم هم مصادف با بهار و نوروز بود. نمی دانم ان سال به سن تکلیف رسیده بودم یا نه اما خوب یادم هست که وقتی به عید دیدنی می رفتیم به بچه ها آجیل تعارف می کردند و مادرم با غرور به صاحب خانه می گفت که من روزه ام. نگاه های تحسین برانگیز آدم های آن روز الان بیش از دو دهه است که مرا با روزه و رمضان پیوند داده و می دانم که فرزند من هرگز تاکید می کنم . هرگز در چنین فضایی رمضان را درک نخواهد کرد. آدم ها روزه اجباری که نمی گیرند می گیرند؟ ما روزه را تخفیف داده ایم به یک گرسنگی کشیدن و تشنگی داشتن و معنویت رمضان را وداع گفته ایم وقتی در این ماه از گفتن دروغ های بزرگ و شاخدارمان دست بر نداشته ایم. بچه ها همه این ها را می فهمند
تیتر این روزهای ندای هرمزگان و یادداشت های صاحب نظران راجع به طرح جدایی جاسک و پارسیان از هرمزگان را می بینم و حسابی خنده ام می گیرد! این خنده اصلاً پوزخند یا توهین به هیچ عزیزی نیست. چرا که بنده اصلاً در حد و اندازه این کارها نیستم. آنچه امروز برایتان می نویسم تراوشات یک ذهن بیمار است که هیچ بیمارستان یا تیمارستانی نمی تواند آن را علاج کند یک حس عقل کل! داشتن که البته همین حس خودش استعداد پرورش یک دیکتاتور مثل هیلتر را دارد. اما باز هم من در حد و اندازه همان هم نیستم. این روزها و هفته ها و ماه های آتی چیزهایی خواهیم دید و شنید که عاقلانه ترین برخورد با آن همین لبخندی است که من امروز تقدیم تان کرده ام. انتخابات مجلس نزدیک است و این کاملاً بدیهی و طبیعی است که بنده و امثال من بسیار مایل باشیم تا شما در این انتخابات به « ما » رأی دهید اما چگونه ؟ چه شعاری چه وعده ای دل شما را می برد؟ چه شعاری خون شما را به جوش می آورد؟ چه اتفاقی شما را نگران می کند؟ آفرین مگر برای ما هرمزگانی ها خبری ناگوارتر از جدایی جاسک و پارسیان می توان تصور کرد؟ شک نکنید که ما نیازمند نمایندگانی هستیم که در مجلس آینده از تمامیت ارضی استانمان با چنگ و دندان حفاظت کنند. پس از همین حالا شعار انتخاباتی تیم من و طرفدارانم مشخص شده است. همین موضوع می تواند انگیزه استان های همجوار و کاندیداهای احتمالی آنان هم باشد. ما که هنوز بچه ایم و خاطره درست و حسابی از گذشته ها نداریم اما من یادم نرفته که یکی از نمایندگان مجلس ششم در شیراز در سخنرانی گفته بود: به دنبال الحاق عسلویه به استان فارس هستیم تا به دریا راه پیدا کنیم. بعدها که همچنین اتفاقی نیافتاد از ایشان پرسیدند خب قصه دستیابی فارس به عسلویه و دریا چه شد؟ ایشان هم با خونسردی گفته بود: خب بوشهری ها هرگز اجازه این کار را ندادند. من به این « جاسک بازی » و « پاسیان بازی » ها می خندم و در همین جا به شما قول می دهم -البته در این حد و اندازه هم نیستم- اما قول می دهم نه جایی از استانمان جدا می شود و نه جایی به استان دیگر می چسبد. من مرده شما زنده فروردین سال آینده شما هم به تیترهای امروز خواهید خندید. اما خودمانیم این دوستان با محبتی که این حرف ها را در بین مردم می پراکنند اگر هر کار بدی کنند یکیش خوب است و آن هم دادن سوژه به روزنامه های محلی است که شاید بهانه ای شود که از فروش بیشتر ما هم دوزار کاسب شویم. از قدیم گفته اند : این چاهی که برای تو آب نداره، برای ما که نان داره!
حضرت مولانا فرموده: مدتی این مثنوی تاخیر شد / مهلتی بایست تا خون شیر شد. معنی و تفسیر این بیت لازم نیست. در همین ابتدا خواستم بدانید آنچه می گویم را چند باری مزه مزه کرده ام. گذاشته ام خوب ورز بیاید و زهرش را هم حسابی گرفته ام چون من از بیگانگان هرگز ننالم /که با من هرچه کرد آن آشنا کرد و موضوع مطلب امروز ما هم راجع به حضور دوستان و آشنایان است در انتخابات مجلس ! ماجرا این است که شنبه هفته گذشته تیتر یک «ندای هرمزگان» جنجالی به راه انداخت که من هم از آن بینصیب نماندم و در مواجهه حضوری یا ایمیلهای بعضی از شما خوانندگان محترم تهیج و تحریک شدم راجع به این موضوع مطلب بنویسم. این مطلب هشتمی است که هنوز پاره پاره نشده و امیدوارم به نوشتن بعدی نکشد و همین یکهفته جدایی بس باشدکه سعدی فرموده: شب فراق که داند که تا سحر چند است / مگر دلی که به زندان عشق در بند است / ز دست رفته نه تنها منم که از این سودا / چه دستها که ز دست تو بر خداوند است. حالا اینکه کی در زندان عشق گرفتاره بماند اما باید به صراحت بگویم پرداختن به این موضوع و خصوصاً تیتر یک کردن آن در روزنامه ندای هرمزگان پسندیده نبود. البته بنده به مدیرمسوول به عنوان سیاستگذار و سردبیر به عنوان انتخابگر حق میدهم و متقابلاً به خودم و خوانندگان هم حق میدهم که این سیاست و انتخاب را نپسندیم. در این مجالخطابم با مدیران ندای هرمزگان نیست چرا که آنها را به سادگی در گرد یک میز میتوان نشاند و گفته و ناگفتهها را بیان کرد. اکنون روی سخنم با اصلاح طلبان استان است. کسانی که با توجه به تیتر هفته گذاشته حضور خود را خیلی زود هنگام اعلام کرده اند.از خودم پرسیدم: «کدام اصلاح طلبان؟» قصدم توضیح مبانی اصلاح طلبی یا تعریف آن نیست. اما در بازی سیاست حتا افراد و حزب هایی که مدت ها برای انتخابات برنامه ریزی کرده اند هنوز اظهار نظر علنی نکرده اند چرا که می دانند نباید دستشان را برای رقیب سیاسی رو کنند. در روزهایی که مشکل عمده طبقه متوسط و ضعیف جامعه ادامه پرداخت یارانه نقدی یا افزایش قیمت هاست گرم کردن تنور سیاست آنهم اینقدر ناشیانه آیا نشانه اصلاح طلبی است؟ انتقاد از کسانی که دوستشان دارم اما به برخی رفتارهایشان معترضم کار من نیست. اما رسالت روزنامه نگاری ام فراتر از هر حزب و باند و جناحی حکم می کند که این پرسش اساسی را از آن ها بپرسم که : در چه حالید و در کجا سیر می کنید؟شاید در آینده من یا کسانی که «اصلاح طلب» نام دارند مایل باشیم بیشتر در این باره سخن بگوییم اما در این پایان فقط از این عزیزان خواهش میکنم: یاران بخدا بیوفایی نکنید / از عاشق دلخسته جدایی نکنید / یا اینکه وفا کنید تا آخر عمر / یا اینکه از اول آشنایی نکنید /
حرف و حدیثها راجع به برداشتن صفرها از پول ملی باز زیاد شده نمیگویم جدی شده چون اینکه یک حرفی را هزار بار تکرار کنند دلیلی بر جدی بودن و عملی شدن آن نیست. خلاصه کلام اینکه حسابی سر کارمان گذاشتهاند یک روز دو تا صفر، روز بعد سه تا و حالا چهار تا صفر را میخواهند بردارند. بردارند یا برندارند این من و شماییم که به سوپر مارکت سر کوچهمان بابت رب گوجه فرنگی و تخم مرغ شام دیشب بدهکاریم. بلیت هواپیما هم که 14 درصد گران شده و مسول عزیز این گرانی را برای تعداد کمی از مردم می داند انگار هر چه تعداد کم باشد مجوز افزایش قیمت منطقی تر بنظر می رسد!
آقای دولت این ماه با دو هفته تاخیر یارانهها را به حساب میریزد البته همچین قولی را دیشب اخبار خودمان گفت ان شا اله که وسط ماه لطف دولت عزیز شامل حال ما گردد وحالا در سایت بانک مرکزی نظر سنجی میگذارد که اسم پول ملی مان را بگذاریم «پارسی» یا «دریک» مگر فرقی هم میکند همان ۴۰ دریکی که هر ماه قولش را به ملت دادهاید را به حسابشان بریزید و بگویید بالاخره این شایعاتی که میگوید احتمالاً بنزین ۱۲ پارسی میشود درست است یا نه؟
نکته مهم دیگر اینکه این آقایان عزیز دولت یک بزرگواری در حق ملت بفرمایند بجای گیر دادن به پول ملی بروند دنبال "پول هندی" همان پولی که از هند میخواهیم و حق ملت است و نمیدهد! بله، نمیدهد به همین راحتی. نفتی که قرار بود سر سفرههایمان باشد و حالا پولش سر سفره هندی هاست.
حالا هم که «هندی»ها رفتهاند سفارش خرید نفتشان را به عربستان دادهاند در سالی که ما «رییس اوپک» هم هستیم. خلاصه برادر جان و خواهرم درد دل برای گفتن و نوشتن زیاد است اما ما بهتر است به همین صفرهای پولمان فکر کنیم به قتل قهرمان پرورش اندام کشورمان و اینکه هیکل به آن درشتی یک ورزشکار را یک نوجوان ۱۷ ساله به برکت چاقویی که همیشه در جیب دارد به زمین میزند. سلاح سرد بازیچه دست کودکانمان شده و یک 17 ساله در خیابان براحتی آدم می به نظر این حقیر که به شغل شریف روزنامه نگاری مشغولم اما نانم را از نانوایی دیگری در می آورم ما هرکدام بجای پرداختن به وظیفه اصلی مان سرگرم علاف کردن خود به کارهای دیگریم. اقتصاد دان های ما بجای بررسی عوامل تشدید تورم در حال جفت و جور کردن عددهای گزارش خود هستند و بحث بر سر صفر های روی ده هزار تومنی ها . آنطرف هم هندی ها برایمان بخور بخور راه انداخته اند. فکر کنم حق ما را می خورند!
خوب موضوع امروز ما راجع به فوتبال زنان است. از آن حرکت های کاملا غیر ورزشی و غیراخلاقی و حتی غیر انسانی و... . چه معنی می دهد این همه آدم بدوند دنبال یک توپ؟ اصل ماجرا مورد تردید جدی است چه رسد به اینکه این همه زنان هم باشند. اصلا به ما که ربطی ندارد مگر این روزنامه "صفحه زنان" ندارد که به این موضوع بپردازد، تا ما نخواهیم از فضای تنفس کلمات مردانه مان خرج موضوع فوتبال زنان کنیم؟
حالا فرض کنید صفحه زنان هم داشته باشید مگر غیر از آموزش "گل آرایی" و "مسابقه آشپزی" در آن چیز دیگری پیدا می شود؟ حالا گیریم پیدا هم بشود کی حوصله دارد راجع به بدبختی های جنس ضعیف چیزی بخواند خودمان خروار خروار گرفتاری داریم.
راجع به اوضاع و احوال منطقه هم که خیلی نوشته ایم و ماجرا حسابی نخ نما شده، نشده باشد هم اینقدر این طرف و آن طرف می خوانید و می شنوید که حوصله تان سر رفته است. آخرش هم می خواهید بگویید: خب به من چه؟ قذافی رفت؟ خب به حال ما چه فرقی دارد؟ نرفت؟ یک روزی می رود. آها! بیایید راجع به اوضاع اسفبار آمریکا و اروپا برایتان بنویسم. جانم برایتان بگوید که خوش به حالتان که در آن قسمت از دنیا زندگی نمی کنید چون همه بدبختند، همه بیچاره شده اند. همه زیر قرض و وام و قسط کمرشان خم شده. قیمت جهانی طلا هر لحظه بالا می رود.
دلار هر ثانیه گران می شود. قیمت بنزین که سرسام آور است به طوری که نفس خلق ا... در نمی آید و همه با گاری این طرف و آن طرف می روند خلاصه در این آمریکا و اروپا هم افتضاح بازاری است که نگو. تورم دهان مردم را مسواک کرده و روده هایشان را دوخته است. انسانیت که در پست ترین درجه خود در این کشورها متجلی شده هر روز اخبار جرم و جنایت و آدم کشی شان در رسانه های دنیا پخش می شود آخریش همین آقای روبرت مرداک که انجام هر کاری را درجهت حفظ قدرت رسانه ای خود درست می داند و حالا مجلس عوام انگلیس می خواهد قدرتش را کم کند، بازار جن گیرها هم که در پاریس رونق دارد...
راستی تیتر مطلب ما چه بود؟ کشور دوست و برادر؟ بله این هوای خوب و گردش در باغ و ختن چنان مستم کرد که فراموش کردم باید راجع به سوریه هم چندکلمه ای می نوشتم؟ چی؟ پرچم آتش زده اند؟ کجا؟ سوریه؟ پرچم کجا را؟ آخه برای چی؟ بگذریم اجازه دهید راجع به همین فوتبال زنان با هم ادامه دهیم...
خب، کمربندها را سفت ببندید که با پایان خردادماه و بقول معروف رسیدن برج چهار و پایان سال مالی کم کم افسار قیمتها ول میشود و اگر شما به توصیه ما مبنی بر بستن و سفت کردن کمربند عمل نکرده باشید، کلاهتان جوری پس معرکه میافتد که... اصلاً موضوع کلاه نیست کمربند با شلوار بیشتر جور است تا با کلاه! یک چند سالی است که به برکت حضور عزیز دلمان که پشت سر هم سند و مدرک رو میکند مردم هم آموختهاند بدون دلیل و مدرک و آمار حرفی را از کسی نپذیرند خصوصاً همچین مطلب مهمی که اگر نتوانی اثبات کنی کمترین جرمش تشویش اذهان عمومی است و اگر خوش بینانه نگاهش کنی هم آوایی با رسانههای تفرقه افکن و دروغگوی بیگانه است راستش ما روزنامه کیهان نمیخوانیم، نه اینکه اصلاً نخوانیم اما هر وقت مجانی گیرمان بیاید حتماً میخوانیم. چون این روزنامه اینقدر طرفدار دارد که همه برایش سر و دست میشکنند. پولیاش هم در دکهها نایاب است چه رسد به مجانیاش اما خب بالاخره گاهی اوقات بر حسب اتفاق در کارواشی جایی گیر میآید چون جنس کاغذ مرغوب هم علاوه بر مطالب میتواند به جذب مشتری کمک کند. برویم سر اصل مطلب و ارایه سند و مدرک ادعایمان. بله روزنامه وزین شریف و عزیز کیهان به نقل از خبرگزاری محبوب مهر که اگر نبود من منبعی برای نوشتن این ستون نداشتم جدول افزایش قیمتها را در فروردین ۸۹ با فروردین ۹۰ مقایسه کرده. کار بقدری حساب شده و تمیز است که جای هیچ بهانهای را باقی نمیگذارد چون در دو جدول جداگانه هم روایت مرکز آمار ایران را آورده و هم روایت بانک مرکزی. هر دو هم که ملک طلق دولت عزیز هستند گزارش مرکز آمار ایران نشان میدهد در فروردین ۹۰ خوراکیها ۲۵ درصد نان و غلات ۲۳ درصد، گوشت قرمز و سفید و فرآوردههای آن ۳۰ درصد ماهی و صدف داران ۱۷ درصد، روغن ۲۴ درصد، سبزی و حبوبات ۵۲ درصد نسبت به سال قبل اضافه قیمت داشتهاند. خب این کارنامه عزیزانی است که گفتهاند همه چیز ثابت بوده یا ارزان شده. اما اگر ورقی به روزنامهها بزنید (که ما در شمارههای بعد سند آن را منتشر خواهیم کرد) بسیاری از اصناف با مجوز رسمی اقدام به افزایش قیمت خواهند کرد قیمت ثابت و ارزانش که این بود خدا به افزایشهایش رحم کند. البته خبر خوبی هم برای کارمندان داریم چون آنها میتوانند یک سوراخ کمربند را شلتر ببندند. افزایش حقوق ده درصدی کارکنان دولت را آقای رییس جمهور ابلاغ فرموده است. لطفاً بزن اون دست قشنگه رو
مثلاً همین استاندار محترم تهران که فرموده است: «برای مهار گرد و غبار تهران کاری جز دعا نمیتوانیم انجام دهیم». آقای تمدن گفته: باید دعا کنیم که ان شاء اله این گرد و خاک هر چه زودتر برطرف شود. در همه متون دینی تاکید شده نگاه و رنگ و بوی الهی در اعمال انسان موجب تسریع در حصول نتیجه و برکت پروردگار است. وقتی انسان در کارهایش به ذات مقدس الهی توکل میکند و از او یاری میجوید تمام انرژیهای کائنات که در سیطره قدرت لایزال خداست به فرمان خدا در خدمت انسان متقی در میآید. اما این امر نه به این معناست که وظیفه خود را در قبال حقوقی که از بیت المال میگیریم فراموش کنیم یا خدای نکرده با استفاده نادرست از مفهوم دعا و قدرت الهی باب التقاط را در اذهان باز کنیم. تصور کنید اگر قرار باشد که این شیوه مدیریتی را در سایر مناطق کشور هم شاهد باشیم آن وقت برای امنیت مردم در «خمینی شهر» اصفهان و «بندرعباس» هم باید حسابی دعا کرد. برای رفع آلودگی هوای شهر ناشی از وجود صنایع غرب بندرعباس هم کاری جز دعا از دستمان بر نمیآید. به این ترتیب باید اتاقهای لوکس و پر زرق و برق مدیران را تخلیه کرد و همه آنها را به نماز خانههای اداراتشان فرستاد تا خالصانهتر دعا کنند!
نمیدانم آیا ما واقعاً به عواقب نوشتهها و صحبتهایمان توجه میکنیم؟ آیا به تاثیر کلام و بار معنوی کلماتی مثل «دعا» و... آشنائیم؟ این روزها بسیاری از جوانان و مردان و زنان پاک و مومن در مساجد معتکف شدهاند و در درگاه پروردگار به عرض حاجت و استغفار مشغولند. در جامعهای که نگاه کلی مردم آن به رحمت بیواسطه و بیشمار خداوندی است خطای بزرگی است که ناکار آمدی خود را به کلمات معنوی آغشته کنیم.
امیدوارم همه شمایی که این مطلب را خواندهاید در اولین نماز یومیهتان دعا کنید خداوند دریای خیر و نعمت و رحمت واسعه خود را بر همه بندگان خود بگشاید. هر کس فارغ از اینکه معتقد به چه دین و مذهبی است به صرف انسان بودن مفتخر به دریافت نشان «مخلوق» است پس قابل احترام و دارای حق.
خب یک دیکتاتور دیگر هم به سلامتی رفتنی شد. رییس جمهور یمن و بعد از او خانوادهاش شال و کلاه کردند و از کشورشان رفتند یا بهتر بگویم در رفتند.
اگر جامعه جهانی خصوصا آمریکا و اروپا که معمولا پی منافع خودشان هر آزادی خواهی را ابتر میکنند یکبار و فقط یکبار نامردی نکنند کار لیبی هم بزودی یکسره میشود. بعد ما میمانیم و یک ستون و یک ذره بین که دنبال دیکتاتور ، نقشهها را زیر و رو کنیم. ما میمانیم و یک عالمه نصیحت برای کسانی که در قدرتند و گوششان بدهکار حرف ملتشان نیست.
بگذریم. این روزها آب و هوای استان حسابی گرم شده و خدا را شکر هنوز گرد و غبار آنقدرها غلیظ نشده که تنفس را دچار مشکل کند. بعد از خواندن این مطلب لطفا بروید یک لیوان تمیز و شفاف شیشهای بردارید، شیر آب را باز کنید و لیوانتان را پر کنید اگر رنگ تیرهای نداشت بینی خودتان را قدری جلو ببرید و آب را بو بکشید اگر بوی خاصی هم نمیداد آن را مزه کنید. رنگ، بو و مزه سه نشانه اصلی سلامت آب است وقتی به همین راحتی میشود تشخیص داد که آب شرب در لولههای شهر سالم است یا نه چرا باید یک آقای مسوول مصاحبه کند و بگوید شایعهٔ آلودگی آب بندرعباس را شرکتهای تولید کننده آب معدنی برای منافع خودشان دامن زدهاند؟ شما لطفا بجای مصاحبه و متهم کردن دیگران اگر خجالت نمیکشی یک لیوان آب غیرمعدنی! جلوی رییسهایت که از تهران میآیند بگذار. این توقع زیادی نیست.
در میان هیاهوی بی سود سیاست مداران و بازی اختلاف میان آنها، همیشه چیزی هست که دلخوش کند تو را به روییدن و امیدوارت کند -هرچند برای لحظهای- به زیستن در هوای شعر و موسیقی. وقتی در هیاهوی آلودگیهای تهران نه رسانه ملی و نه بسیاری از مطبوعات ۲۴ اردیبهشت زاد روز پرویز مشکاتیان را به خاطر نیاوردند، فرسنگها دورتر از پایتخت و در بندرعباس گروه «همنوازان حصار» دومین شب اجرای خود را به استاد مشکاتیان تقدیم کردند. کنسرتی که در آن "همایون شجریان" یکی از بهترین اجراهای خود را به نمایش گذاشت. همایون به همراه نوازندگان جوانی که عمدتا کمتر از سی سال سن دارند ثابت کردند که آینده موسیقی اصیل ایرانی چه بسا پرافتخارتر از حال شود. یاد شجریانها، مشکاتیانها، صمیمیها فریوسفیها، ناظریها و بسیاری ستارگان جدیدی که خواهند درخشید، جانهای عاشق را در تمام دنیا نوازش خواهد داد.
هوای گرم و شرجی هفته گذشته بندرعباس میطلبید در خانه بمانی و عطای هر خیری را به لقایش ببخشی. نمیدانم شاید دمای ۴۵ یا ۴۸ درجه را بسیاری در کنار ساحل تاب نیاورند اما در خیابان ساحلی منتهی به فرهنگسرای شهید آوینی شهر ازدحام جمعیت و ترافیک کند خبر از اتفاقی میداد. بیهیچ تبلیغی و نشانی که به کنجکاوان بگوید اینجا چه خبر است.
همزمان تبلیغ کنسرت یک خواننده پاپ بر در فرهنگسرا دیده میشود بیآنکه رهگذران ببینند یا بدانند همایون و گروهش در بندرعباس هستند. با این حال در سالن جای سوزن انداختن نیست و بلیت هر ۸ سانس خیلی زود تمام شده است.
اشعار انتخابی از کلام: مولانا ، سیمین بهبهانی، سعدی و شفیعی کدکنی است.
نوازندگان به قدری در کار خود استادند که دیدن اشکهای تماشاچیان امری عادیست .
همایون در چند جمله و با نگاهی به «آیین» فرزند مشکاتیان این تولد را تبریک میگوید. آیین تنبک در دستش را در لحظهای فراموش میکند تا اشکهای ناخوداگاه روی صورتش را پاک کند.
اعضای گروه سابقه شاگردی اساتید مسلم موسیقی سنتی را دارند. هرکدام تعداد زیادی اجرا در خارج از کشور داشته اند. آنها عموما تحصیل کرده رشته موسیقی و برخی شان منتخبان جشنوارههای مهم موسیقی اند.
کارنامه پر و پیمانی که وقتی اجرای دلنشین و هنرمندانهشان را میبینی شاید تعجب کنی که «آیین» متولد هفتاد شمسی است و علی قمصری سرپرست گروه و نگار خارکن نوازنده چیره دست کمانچه هر دو متولد شصت و دو هستند.
یازده قطعه اجرا شده «کمترین تحریری از یک آرزو اینست/ آدمی را آب و نانی باید و آنگاه آوازی»
گروه در حال پاسخ به ابراز احساسات و تشویقهای ممتد حضار است که با درخواست اجرای «مرغ سحر» مواجه میشود. مردم از همایون میخواهند تا یاد کنسرتهای پدر و استاد خود را تکرار کند. همایون به دوستانش نگاه و به جمعیت اشاره میکند. یک اجرای بی نظیر با تنظیمی جدید از مرغ سحر. دستها به دعا بلند شده و اشکها جاریست. «ای خدا،ای فلک ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن...».
این مطلب در ندای هرمزگان چهار شنبه ۲۱ اردیبهشت منتشر شده است.
در این روزها و در این دنیا هر کس وظیفهای برای انجام دادن دارد که
یا به وظیفه خود عمل میکند یا میگوید بیخیال بابا!
این را وظیفه گراها جزء اهداف ذاتی خلقت میدانند. مثلا من وظیفه
دارم روزنامه نگار باشم و بخواهم یا نخواهم یک قدم در تحلیل و اخبار از بقیه جلوتر.
شخص من هم که دچار یک بیماری فوق حاد به نام سندرم عدم آرامش نیم کره راست مغز و
دست چپ هستم. این بیماری وقتی عود میکند که یک چیزی که میتواند هرچیزی باشد توی
نیم کره راست مغز میلولد ـ که معمولا به کرم تشبیه میشود ـ بعد دست چپ (در انسانهای
چپ دست) آنچه را که در مغز میلولد به قلم میآورد. حالا شاعری که دچار همچین
بیماری خطرناکی هست گفته: ما زنده به آنیم که آرام نگیریم، موجیم که آرامش ما عدم
ماست.
خب نقشهای اجتماعی در جامعه میان افراد طبق قانون ناشناختهای تقسیم
شده همانطور که ما قرار است آرام نگیریم مدیرمسوول محترم هم حافظ مال و جان و
ناموس نشریه است و حسابدارها به این حالت میگویند: این به آن در. یعنی هر چه ما
دست و پا میزنیم در تشت آب است. این قانون نانوشته را هم بشر متمدن و دموکرات
پذیرفته که هر جایی یک کسی است که بزرگتر باشد و حرفش هم حرف آخر. به همین دلیل
است که مطلب ما چهارشنبه پیش منتشر نشد و شاید البته شاید آنرا در شنبه پیش رو
بخوانید و هنوز از تازگیاش لذت ببرید. اگر هم نه خب ما کارمان نوشتن است و یک
موضوع جدید را دستمایه گرفتن وقت شما میکنیم.
خب در یک همچین شرایطی که از عروس تعریفی زیاد نمیتوان گفت. در
شرایطی که از چشمان ناز یک بنده خدایی که سر دسته جریان منحرف نفوذی هم هست نمیتوان
نوشت، پس همان بهتر که یک سوال بسیار علمی و کاربردی مطرح کنیم که نه تنها سیاسی
نیست بلکه جنبه عمرانی و بومی و محلیاش معدهٔ هر منتقدی را سوراخ میکند و آن
سوال این است: چرا شهر ما با این همه ماشینی که در خیابانهایش تردد میکند یک
روگذری، زیرگذری، کنارگذری چیزی ندارد؟ اگر گذارتان به مشهد افتاده باشد که حتما
برای زیارت افتاده تمام بلوار وکیل آباد دور برگردانها را به خاطر مترو بستهاند
و با هزینه هنگفتی آنها را زیرگذر کردهاند که اگر همچین اتفاقی در همین بندر
خودمان قرار بود بیافتد به عمر مرحوم نوح علیه الرحمه هم قد نمیداد. یا مثلا
شیرازیها برای حفظ بازار وکیلشان یک زیرگذر دارند که ادعا میکنند درازترین
ببخشید طولانیترین زیرگذر کشور است. خب چی بگم اون مشهد که شهر دوم کشور هست و
شیراز هم کلان شهر شما به تربت حیدریه هم بروید که یک شهرستان است و مرکز استان هم
نیست رو گذر دارد. گناه بندرعباس چیست که نه مترو دارد نه بازار وکیل؟ مسوول پاسخ
به این سوال کیست؟
این مطلب در شماره ۷۵ هفته نامه سراسری ستاره صبح به تاریخ ۱۸ اردیبهشت ماه منتشر گردیده است.
کشمکش میان همکاران، شاید این بهترین عبارت برای وصف این روزهای روزنامه نگاران هرمزگانی باشد. البته تا همین هفته پیش. دو دستگی یا شاید چند دستگی دامن فعالان حوزه خبر را گرفته. عده ای طرفدار هیات مدیره خانه مطبوعات و گروه دیگر در صف مدیر کل ارشاد استان .
تقابلی که خانه مطبوعات آن را صنفی میداند ولی در دیدگاه مدیر فرهنگی استان ، سیاسی است.
سال گذشته پس از انتخاب هیات مدیره توسط اعضای خانه مطبوعات، مدیرکل ارشاد هرمزگان از پیروزی اصول گرایان در این انتخابات خبر داد. به فاصله اندکی هیات مدیره منتخب میزبان مجمع عمومی خانه مطبوعات کشور شدند و در آن انتخابات هم یک هرمزگانی به مجمع کشوری راه یافت. در این بین خانه مطبوعات از عدم همکاری ارشاد استان در برگزاری این رویداد ملی گله مند بود تا اینکه مدیر عامل خانه مطبوعات در اعتراض به عدم رعایت عدالت در توزیع یارانه مطبوعات از سمت خود استعفا کرد.
در مقابل مدیر کل ارشاد این استعفا را جنجال نامید و در سخنرانی های خود بطور غیر مستقیم از نفوذ عناصر فتنه در مطبوعات و لزوم برخورد قاطع با آنان در استان سخن راند.
دعوای رسانه ای و خط و نشان کشیدن های طرفین در سرمقاله های نشریات حامی شان ادامه داشت تا اینکه وزارت ارشاد اساسنامه ای را به ادارات ارشاد استان ها ابلاغ کرد که قرار است از این پس ملاک فعالیت خانه های مطبوعات باشد.
این دلیلی شد تا بطور غیر منتظره آقای مدیر کل، خانه مطبوعات را تا انتخابات جدید منحل اعلام کند و فعالیت هیات مدیره اش را خلاف قانون بخواند. ارشاد در واپسین روزهای سال گذشته تاریخ برگزاری انتخابات را آگهی می کند و در مقابل رییس هیات مدیره خانه هم در مصاحبه ای مطبوعاتی بر قانونی بودن سمت خود و همکارانش اصرار می ورزد. دعوا آنقدر بالا می گیرد که پای نهاد های امنیتی هم به ماجرا باز می شود و بالاخره با وساطت معاون استاندار، قرار می گذارند در زمان منطقی روند قانونی تغییر اساسنامه در مجمع عمومی طی و به رای اعضا گذاشته شود.
روز جهانی آزادی مطبوعات سیزده اردیبهشت برای جلسه مورد توافق طرفین است. تا ظهر آنروز همه چیز عادی است. قرار است کارت های ورود به مجمع و رای گیری با نظارت و مهر نهاد دولتی ارشاد و نهاد صنفی خانه مطبوعات توزیع شود.
ساعاتی پیش از جلسه به هیات مدیره اعلام می شود که اوراق نیازی به مهر خانه مطبوعات ندارد و همان مهر و کنترل ارشاد کافی ست.
از مجموع 366 عضو تا ظهر روز برگزاری مجمع 300 نفر کارت های خود را دریافت می کنند؛ خانه مطبوعات از اینکه برخلاف توافق سه جانبه که بین آنها ارشاد و استانداری بوده از گردونه اجرایی برگزاری مجمع حذف شده بر می آشوبد.
روزنامه نگاران گله مند از این موضوع در آخرین لحظه تصمیم به سکوت مدنی می گیرند. ساعت 17 است و هنوز جلسه آغاز نشده انتظار ادامه می یابد و نهایتا 56 نفر از اعضا در جلسه حاضر می شوند که شش تای آن خود افراد هیات مدیره اند.
به این ترتیب بدلیل عدم حد نصاب لازم ، بررسی اساسنامه جنجالی تا 15 روز به تعویق می افتد.
هرچند پس از این ماجرا تلویحا وزن هریک از طرفین برای دیگری روشن شد اما از هم اکنون نمی توان براحتی نتیجه انتخابات آتی هیات مدیره را پیش بینی کرد چرا که چرخ گردون بازی های فراوانی پیش رو دارد.
هفتاد و پنجمین هفتهنامه ستارهصبح با مطالب متنوع و متفاوت منتشر شد.
در این شماره میخوانید:
عنوان تیتر اول این شماره «فتنه آخرالزمان یا آرایش انتخاباتی؟» است.
عکس صفحه یک به «مشکی پوشان سیاسی در میادین ورزشی» اختصاص یافته است.
در این شماره سرمقاله با عنوان «فرهنگ و اخلاق به کجا میرود؟»«علی صالحآبادی»، یادداشت هفته با عنوان «پایان عصر خشونت!»«پارسا روحانی» میباشد.
از دیگر یادداشتها و گزارشها میتوان به «مردی که مرتاضان را مسلمان کرد»«رضا سلیمان نوری»، «عشق»«پروفسور سید حسن امین»، «شاهنامه، این سند جاودانگی ملت ایران»«سالار نصراصفهانی»،«سینمای سام پکین پا؛ شاعر خشونت»«مسلم شهبازی»، «بارداری، دوران گمشده تجربهای زنانه»«مریم میرزانژاد»، «شکست پروژه عشق»«شهناز مداح»، «چگونه کودکانی با اعتماد به نفس و خوش بین تربیت کنیم؟»«ژیلا شریعتپناه»، «نهادهای اصلی تاثیرگذار در خصوص مهاجرت جوانان و نخبگان کشور»«امالبنین نکوییفرد»، «اشتغال زنان از دریچهای دیگر»«یوسف کریمی»، «برگی از تاریخ»«حمید پاکزاد»، «سیره سیاسی، اخلاقی فاطمه» «دکتر صادق آئینهوند»، «جوانان نسل اینترنت، قلب طپنده اعتراضات سوریه»«مریم میرزا»، «اگر سر ما را به دنیا میل بودی دعای ما خود مستجاب نگشتی»«مرتضی شیروانیان»، «در نشست کارشناسان با حضور محمد خاتمی، علل سقوط رشد اقتصادی کشور بررسی و اعلام شد»، «لایحه حمایت از خانواده در انتظار سوت پایان» و ... اشاره کرد.
در دیگر صفحات این شماره ستارهصبح یادداشت، تحلیل و گزارشهای خواندنی و متنوع درباره ایران، اقتصاد، تاریخ، اندیشه، اجتماع، سیاست خارجی، سلامت، ورزش، فرهنگ، حوادث، شهر و جامعه، خانواده و گوناگون وجود دارد.
در این شماره و در صفحه اندیشه حامد ملازاده صادقیون در شبه گزارشی با عنوان وزن کشی مطبوعاتی به موضوع جنجالی خانه مطبوعات هرمزگان اشاره داشته است.
گفتنی است این هفته نامه سراسری در هرمزگان نیز دفتر سرپرستی دارد.
این مطلب در ندای هرمزگان دوشنبه ۱۹ اردیبهشت چاپ شده است.
اگر هنوز به نمایشگاه کتاب نرفتهاید محسن آزرم در وبلاگ شخصی خود پیشنهادهای خوبی برای شما گذاشته است.
این پیشنهادها از دو جنبه خواندنی است نخست برای ما که در تهران زندگی نمیکنیم چون که با فرصت کم در سفر به تهران چند ساعتی بیشتر برای گشت زدن در نمایشگاه وقت نداریم و دوم اینکه پیشنهادها را کسی داده که خودش خوره کتاب است و آنهایی که داغ داغ از تنور در آمده را بهتر میشناسد. اینکه قیمتها را هم برایتان نوشتهام از این بابت است که حواستان به جیب مبارک هم باشد.
نشرِ چشمه
ـ لب بر تیغ، حسین سناپور ۴٠٠٠ تومان
ـ ایستادن زیرِ دکلِ برقِ فشارقوی، داوود غّفارزادگان ٢٢٠٠ تومان
ـ حفرهها، گروس عبدالملکیان ٢۴٠٠ تومان
ـ برای سنگها، سارا محمّدی اردهالی ٢۶٠٠ تومان
نشرِ هرمس
ـ شیوههای داستانپردازی در هزار و یک شب، دیوید پینالت، ترجمهی
فریدون بدرهای ١٢٠٠٠ تومان
مرکزِ نشرِ میراثِ مکتوب
ـ ترجمهی اناجیلِ اربعه، میرمحمّد باقر بن اسماعیل حسینی خاتونآبادی،
بهکوششِ رسول جعفریان، ۶٠٠٠ تومان
حرفه هنرمند
ـ فرانسیس بیکن: منطقِ احساس، ژیل دلوز، ترجمهی حامد علی آقایی، ۶۵٠٠
تومان
جهانِ کتاب
ـ جاسوسی که از سردسیر آمد، جان لوکاره، ترجمهی فرزاد فربُد، ۵۵٠٠
تومان
رخدادِ نو
ـ می ۶٨ در فرانسه، ژیل دلوز، فلیکس گتاری، میشل لووی، آلن بدیو و...،
ترجمهی سمیرا رشیدپور و محمّدمهدی اردبیلی، ۴۵٠٠ تومان
ـ ماتیس در بابِ هنر: مجموعهی یادداشتها و گفتوگوها، جک فلام،
ترجمهی سیاوش روشندل، ١١٠٠٠ تومان
ـ دربارهی گراماتولوژی: بخش اوّل: نوشتار پیش از حرف، ژاک دریدا،
ترجمهی مهدی پارسا، ۴٨٠٠ تومان
نشرِ ماهی
ـ در ستایشِ بیسوادی، هانس گنوس انسنس برگر، ترجمهی محمود حدّادی،
٣۵٠٠ تومان
ـ عکّاسی، استیو ادواردز، ترجمهی مهران مهاجر، ۴۵٠٠ تومان
ـ فاشیسم، کوین پاسمور، ترجمهی علی معظّمی، ۴۵٠٠ تومان
نشرِ ثالث
ـ نوت بوک، ژوزه ساراماگو، ترجمهی مینو مشیری، ١٠٠٠٠ تومان
انتشاراتِ روزنه
ـ آونگِ فوکو، اومبرتو اکو، ترجمهی رضا علیزاده، ١٢٠٠٠ تومان
انتشاراتِ فرهنگِ جاوید
ـ خداحافظ برلین، کریستوفر آیشروود، ترجمهی آرش طهماسبی، ٧۵٠٠ تومان
هفتاد و چهارمین هفتهنامه ستارهصبح با مطالب متنوع و متفاوت منتشر شد.
در این شماره میخوانید:
عنوان تیتر اول این شماره «قهر یا سرماخوردگی؟» است.
عکس صفحه یک به «محمود احمدینژاد و اسفندیار رحیممشایی» اختصاص یافته است.
در این شماره سرمقاله با عنوان «مسوولیت، اختیار و پایبندی به قانون اساسی»«علی صالحآبادی»، یادداشت هفته با عنوان «سوریه، اصلاحات یا انقلاب؟»«محمدعلی سبحانی» میباشد.
از دیگر یادداشتها و گزارشها میتوان به «خطر فزاینده استفاده از انرژیهای فسیلی»«دکتر برات قبادیان »، «شاهنامه این سند جاودانگی ملت ایران»«سالار نصراصفهانی»، «خاورمیانه در جاده تحولخواهی»«پارسا روحانی»، «امید»«پروفسور سیدحسن امین»، «از امروز برای فردای فرزندمان»«فاطمه خلیلیکرمانی»، «دو خاطره از جمالزاده»«مجید مهران»، «کدام شیوه تربیت؟»«ژیلا شریعتپناه»، «وقتی که ناپلئون مسلمان میشود»«مرتضی شیروانیان»، «مردی قبل از تولد ازدواج کرد »«حمید پاکزاد»، «زندگی چیست؟»«علیرضا قراباغی»، «اسمشو بزار عمقزی»«سیدامیرحسین بنیاشراف»، «چگونه غرب غلبه کرد؟»«دکتر سیدمحمد طبیبیان»، «چگونگی انتخاب مصدق به نسختوزیری»«ضیا مصباح»،«نظامیگری در سیاست خارجی امریکا»«لیلا یزدانی»، «نگرشی بر حقوق کودک با تاکید بر پیماننامه»«فاطمه قاسمزاده» و ... اشاره کرد. همچنین دو مصاحبه با موضوع «جنبش معلمان پس از نیم قرن و جنبش کارگری در ایران» به چاپ رسید.
در دیگر صفحات این شماره ستارهصبح یادداشت، تحلیل و گزارشهای خواندنی و متنوع درباره ایران، اقتصاد، تاریخ، اندیشه، اجتماع، سیاست خارجی، سلامت، ورزش، فرهنگ، حوادث، شهر و جامعه، خانواده و گوناگون وجود دارد.
شایان ذکر است این هفته نامه سراسری در استان هرمزگان دفتر سرپرستی دارد
این مطلب در ندای هرمزگان دوشنبه ۱۲ اردیبهشت چاپ شده است.
گفتم: کجایی؟
گفت: جایی نیستم!
گفتم: مسخره کردی؟! یه هفته است گم و گور شده ای!
گفت: نه ! هستم .
گفتم: به همه روزنامه ها آگهی کردیم گمشده ای! عکست را هم دادیم تا به چاپانند!
گفت: گم نبودم که!
گفتم: مریض نبودی؟! آنفولانزایی،چیزی؟1 لامصب جواب خوانندگان را چی بدیم؟! مثلاً بنویسیم بدلیل حجم بالای کار در تحریریه حتما ناتوان شدی!دکتر ده روز استراحت مطلق نوشته برایت! چطور است؟
گفت بزودی خودم در یک ارتباط مستقیم با آنها سخن می گویم.
گفتم: سه تا جلسه تحریریه را پشت سر هم نیومدی! نامه دادن این سردبیر ما کجاست؟! می خوای بگم باتصویب قانون دور کاری، ایشان دیگه از این پس کارهایشان را در منزل انجام می دن؟
محکم و بلند گفت: نُچ! دیگر تیری در ترکشم نمانده بود،
هر چه خواستم با آرامش و مهربانی براهش بیارم،اصلا و ابدا به راه نیومد که نیومد. یکدفعه به ذهنم رسید گفتم: آها! باریکلا. مرخصی!؟ حق داری بالاخره بعد از 5-6 سال که در تحریریه جون کندی یک هفته ده روز مرخصی استحقانی بری!بگیم دست زن و بچه را گرفته ای رفته ای
شمال، مشهد!؟ به سلامتی قبول باشه!!
ولی او چشم هاش ریز کرد و گردنش کج و با یک نگاه بی روح، شانه هاش انداخت بالا و گفت: نه ، نه ، نه!!
من هم که دیگه صبرم تموم و خونم بجوش اومده بود از کوره در رفتم و گفتم: نه!؟!
نه و زهر مار! آخه بدبخت اگه مدیرمسئول با یه تیپا از روزنامه پرتت کنه بیرون می خوای چه خاکی بریزی تو سرت؟! می خوای تو این اوضاع با نرخ 30% بیکاری کجا دستتو بند کنی؟! مسافر کشی هم دیگه نمی شه کرد با بنزین هزار تومنی! یا حالا هر بیست درصدی که خودشون اضافه کنن! تازه ماشینم که حراج کردی معلوم نشد پولشو چیکار کردی، پس چرا اینقدر ناز می کنی بابا؟!
یه نگاه کارشناسی بهم کرد و گفت: این لوگوی روزنامه رو می بینی ؟ کار منه.
این صفحات قشنگ رو می بینی ؟ کارمنه!
این چاپ مرتب رو می بینی کار منه!
گفتم منظور؟ گفت: من نباشم روزنانه ای در کار نیست!
گفتم: راست میگی . تا ده روز پیش منم مثه تو فکر می کردم، می گفتم سردبیر نفر دوم روزنامه است، نباشه همه کارا تعطیل!!
اما تو این ده روزی که نبودی دیدم آب از آب تکون نخورد! فهمیدم بود و نبودت همچین فرقی نداره، خب نبودت شایدم قشنگ تره! برو، بروجانم تا هر وقت که خواستی استراحت کن. خواستی بیا نخواستی ام ...!
این مطلب به عنوان یادداشت نخست در صفحه اول و ادامه آن در صفحه 2 روزنامه ندای هرمزگان شنبه 10 اردیبهشت ماه منتشر گردیده است.
میدان گازی پارس جنوبی در منطقه عسلویه قرار دارد اگر به نقشه تقسیمات کشوری نیک بنگریم محدوده پارس جنوبی منحصر است به روستای شیرینو از غرب، از جنوب به ساحل خلیج فارس و از شمال به کوههای زاگرس. نوار شرقی عسلویه در روستای چاه مبارک پایان مییابد. به این ترتیب بزرگترین میدان گازی جهان که میان ما و کشور قطر مشترک است در خاک کشور نیز در منتهی الیه سه استان فارس، بوشهر و هرمزگان دیده میشود. از سال ۷۷ تاکنون تاسیسات پالایشگاهی و پتروشیمی فراوانی در منطقه تأسیس شده و فعالیتهای گوناگون پایین دستی و بالا دستی صنعت نفت در این منطقه حال انجام میگیرد. به همه اینها عملیات پشتیبانی، خدماتی، زیست محیطی، امدادی و... را که اضافه کنیم در مییابیم منطقه استعداد جذب نیروی انسانی متخصص و عادی فراوانی دارد.
طی سالهای اخیر وزارت نفت عزم خود را جزم کرده تا عقب ماندگی برداشت ایران از سفره گازی مشترک با قطر را به سرعت جبران کند. تحرکهای فنی، مهندسی و عمرانی در تاسیسات عملیاتی منطقه گواه این تلاش هاست. در بازدید رهبر معظم انقلاب هم گزارش این جهش توسط شخص وزیر محترم نفت و مدیران مربوطه به معظم له تقدیم شد.
در کنار توسعه کمی میدان گازی پارس جنوبی توجه به شرایط کیفی نیروی انسانی موجود در منطقه بسیار حائز اهمیت است. فرودگاه مجهز عسلویه قادر است با برقراری پروازهای مختلف به اقصی نقاط کشور کمبود نیروی انسانی را جبران کند. اما آنچه متاسفانه اگر نگوئیم از آن غفلت شده اما قطعاً کمتر مورد توجه بوده، استفاده از نیروهای انسانی ساکن در منطقه جغرافیایی عسلویه است. طی مصوبهای در سفر استانی رییس جمهور به استان بوشهر تاکید شده شرکتهای پیمانکاری عامل در منطقه پارس جنوبی موظفند نیروی انسانی مورد نیاز خود را از نیروهای بومی منطقه انتخاب کند، تا اینجای کار تصمیم بجا و مناسبی است اما در تعریف نیروی بومی صرفاً اهالی مهربان و زحمتکش استان بوشهر لحاظ میشوند. به همین دلیل است که اکنون از غربیترین نقطه استان بوشهر با چندین کیلومتر فاصله شرایط و امتیاز کار برای افراد در آنجا مهیاست اما در چند قدمی منطقه عسلویه که منطقه پارسیان هرمزگان را شامل میشود افراد مستعد از این موهبت محرومند. به نظر میرسد دولت محترم در این موارد میتواند با تعریف شعاع مشخصی به عنوان محدودههای اولویت بندی شده جذب نیروی انسانی مفهوم بومی بودن را از مرز تقسیمات استانی فراتر ببرد و به این ترتیب به حرکت توسعه مناطق استراتژیک که پارس جنوبی نمونهای از آن است شتاب بیشتری بخشد.
بدیهی است نقش نمایندگان استان در مجلس شورای اسلامی و تعامل آنان با دولت و وزارت نفت و حتا مدیران استان بوشهر میتواند این امر را بدون برانگیختن حساسیتهای بیمورد منطقهای تسریع نماید. فراموش نکنیم همه متعلق به یک آب و خاکیم و هدفمان اعتلای نام بلند سرزمینمان است که اکنون در حال خلق حماسهای صنعتی در عسلویه است.
شرایط آب و هوایی شهرستان پارسیان و حومه، خشکسالی و رکود کشاورزی و دامپروری موجب افزایش آمار بیکاران خصوصاً در میان جوانان بوده است. نسلی که امروز اگر در ساختن کشور از آنها استفاده شود و برای جذب آنان مقررات حمایتی تصویب گردد، فردا به دلیل تعلق خاطری که در منطقه از حاصل زحمات خود بدست خواهند آورد در آنجا ماندگار بوده و در راه سازندگی کشور خود سالهای افزونتری را در شرایط خاص محیطی و آلودگیهای صوتی و صنعتی و زیستی با بردباری تحمل خواهند کرد که این البته در هزینههای جاری دولت در خدمات نیز صرفه جویی قابل ملاحظهای خواهد نمود. کاستن از هزینههایی مانند: سفرهای هوایی و زمینی، خدمات ویژه به خانوادههای دور از همسر، مزایای پرداختی در طرحهای اقماری، الزام تجهیز شهرکهای سازمانی و.... امید است مسولین ذیربط بطور جدی راهکارهای عملی این پیشنهاد را تدوین کنند تا بزودی با رفع مانع بومی نبودن استخدامها، شاهد تلاش جوانان مستعد و متخصص منطقه پارسیان هرمزگان در شرکتهای مختلف پارس جنوبی باشیم.
این مطلب در صفحه ۲ ندای هرمزگان ۷ اردیبهشت ماه چاپ شده است
گل و لای بگیرند در این اینترنت را، همراه گل، لای را هم گفتم که با گل و بوته اشتباه نخوانید. میدانید که ما در مطبوعات اعراب گذاری نداریم پس باید با رندی به شما خواننده عزیز فرق گل و گل را بفهمانیم. بگذریم بهرحال ما مسولین داریم همه گل، یکی از یکی در دانهتر، یکیش همین شیخ الاسلام عزیز است. دکتر عبدالرضا شیخ الاسلام را عرض میکنم که از پشت میز ریاست دفتر شهردار تهران وسایلش را جمع کرد آمد شد استاندار ما. بعد دیدند نه بابا یک همچین مغز متفکری حیف است فقط در خدمت استان هرمزگان باشد رفت دفتر رییس جمهور تا در خدمت ایشان باشد. در آنجا هم خوش درخشید تا شد وزیر محترم کار.
جداً در این مجال از همه مردم فهیم میخواهم این تلویزیون مّلی عمو عزت را دست کم نگیرند بخدا دنیایی حریف این برنامههای دلنشین نمیشود. همین شنبهای که گذشت در برنامه نگاه یک – دیر وقت بود یازده و نیم دوازه شب – بطور مستقیم از آقای دکتر شیخ الاسلام دعوت کرده بودند در کسوت مقام وزارت میهمان برنامهشان باشد. وقتی سخن به اشتغال در خانه رسید گفت: در سویس که در صنعت ساعت سازی مشهور است و به کل دنیا ساعت صادر میکند، حتا یک کارخانه ساعت سازی هم وجود ندارد.
وزیر کار افزود: در سویس همه این ساعتها در خانهها درست میشود و نهایتاً در یک جایی آنها را سر هم میکنند و براساس بررسیهای ما هیچ کارخانه ساعت سازی در سویس نیست. در اینجا مجری با تعجب میگوید: آقای وزیر امکان دارد شما در بررسیهایتان کارخانهای پیدا نکردهاید این دلیل نمیشود که در سویس اصلاً کارخانه ساعت سازی نباشد!»
شیخ الاسلام با تأکید بیشتر از قبل گفت: خیر ما بررسی کردیم در کل سویس حتا یک کارخانه ساعت سازی هم وجود ندارد (نقل قولها را از سایت خبری عصر ایران گرفتهام)
خلاصه ما نصف شب خواب از سرمان پرید به جهت همچین افاضات هوشمندانه وزیر عزیز همان موقع به سراغ اینترنت رفتیم و آنهم اطلاعات غلطی به ما داد که واقعاً باید درش را گل بگیرند. کمپانی تیسوت سویس از سال ۱۸۵۳ تاسیس شده و اکنون در ۱۵۰ کشور نمایندگی دارد، هابلوت، موادو، امگا، پاتک فیلیپ، پیاژه ریموند ویل، رولکس، تگ هویر همه کمپانیهای مشهور ساعت سویسی هستند که سایت اینترنتی رسمی دارند و در آن عکس ساختمان و خط تولید و کارکنان خود را به نمایش گذاشتهاند کور شود این اینترنت که بررسیهای عزیز دل ما را نمیبیند. یا شاید فکر کرده ما گلابی هستیم.
یک کلمه گفت: نبودی!
دو کلمه گفتم: من نبودم!؟
گفت: کجا بودی؟!
گفتم: چرا القای شبهه می کنی، حرف توی دهن می گذاری، میگم بودم!
گفت: تمام بازداشت گاه ها را دنبالت گشتیم،پس کدوم...بودی
گفتم: قبلاً بیمارستان ها را دنبال گمشده ها می گشتند،
گفت: حتا پنجشنبه دنبال جرثقیل هم راه افتادیم چیزی دستگیرمان نشد.
باز خودش گفت: عکس جریده وزین دریا در روز شنبه را هم با دقت دیدیم یکی از بالای جرثقیلی ها خیلی شبیه تو بود. دوباره خودش گفت: حالا چیکار کرده بودی؟ اومد بگه ... که گفتم : اگر بخواهی گیر بدهی می روم برای روزنامه « هفت صبح » می نویسم ها!
گفت: راهت نمی دهند، همه ازت می ترسند. می گویند اگر یک آه بکشی پرداخت یارانه ها بیست سال به تأخیر می افتد.
گفتم: اجازه بده به موضوع این شماره بپردازم برایش چند ساعت تحقیق کرده ام.
گفت: راجع به کدامش رییس جمهورش یا دزدش
گفتم : اگر اجازه بدهی عرض می کنم.
گفت :ما مدت هاست اجازه داده ایم به رویت نیاورده ایم هر غلطی خواستی نوشته ای.
گفتم : من؟!
گفت: بله. خودِ بوق، بوق، بوق ( این صدای سانسور اصوات غیر اخلاقی است )
گفتم: اگر اجازه بدهی جبران می کنم. گفت: همین شماره را فرصت جبران داری والا...
گفتم: به روی چشم.
با اجازه:
بله عرض به حضورتان ما اینقدر از این سران ممالک دنیا حکایت های عجیب و غریب برایتان گفته ایم که امر بر برخی عزیزان مشتبه شده که زبانم لال همه ی آنور آبی ها آدم های سالمی هستند. البته همه جا بد و خوب دارد بجز همین جا که خوب دارد و خوبتر اما آنور مرزها از این خبرها نیست.
یک کلیپی دارد دست به دست توی اینترنت می گردد دیدنی!گفت: نه به خودکار بیک توهین کردی! چاپ نمی کنم.
گفتم: امان از دست این سردبیرها که از بازجوهای قذافی هم سانسور چی تراند!
پالایشگاه ها؛ نفت خام را میگیرند و طی فرآیندی که پیچیده و تخصصی است فرآوردههای مختلف نفتی را تولید میکنند. بسیاری از محصولات بدست آمده در یک پالایشگاه نفت میتواند زندگی روزمره هر یک از ما را تحت تأثیر خود قرار دهد. حمل و نقل عمومی شهری و بین شهری توسط خودروهای سنگین انجام میشود که از سوخت، نفت و گاز، یا همان گازوئیل استفاده میکنند. برای رسیدن به مقصد روزانه بارها از خودروی شخصیمان استفاده میکنیم که برای حرکت نیاز به «بنزین موتور» دارد مایحتاج عمومی و کالاهای ضروری در کشور و در شبکه حمل و نقل ملی سالانه میلیونها لیتر سوختهای مختلف را نیاز دارند که در پالایشگاه تهیه میشود و توسط شرکتهای پخش فرآورده این نیازها تأمین میشود این چرخه گاهی همراه با حواشی میشود که اگر همواره به دنبال اطلاعات صحیح باشیم از عوارض روانی و نگرانیهای بیمورد آن در امان خواهیم بود.
شاید بدانید فعالیتهای صنعتی و عملیاتی پالایشگاهها تعطیلی ندارد و کارکنان سخت کوش تأسیسات صنعت نفت شبانه روز در شیفتهای مختلف با دقت وظایف خود را انجام میدهند. از همین روست که شما خواننده محترم با اطمینان در هر ساعت از شبانه روز در هر نقطه کشور به جایگاههای عرضه سوخت که مراجعه کنید آنها را فعال و در حال خدمات به مشتریان میبینید.
برای اینکه این عرضه متوقف نشود نیاز به ترتیب ساز و کاری است که در آن امکان بارگیری و انتقال مواد و محصولات نفتی از پایانههای شرکت ملی پخش در هر لحظه فراهم باشد. در این پروسه کیفیت مواد هر لحظه (real time) بررسی میشود تا هرگز محمولهای غیر استانداری در پایانه بارگیری نشود
در یک گام به عقبتر همواره محتوای مخازن تحت کنترل است تا کیفیت مواد نفتی ارسال شده از پالایشگاه که ذخیره شده تغییر نکند. محصولات و فرآوردههای تولیدی پالایشگاهها همواره تحت نظارت است. محصول نهایی پس از تایید آزمایشگاه پالایشگاه به شرکت ملی پخش سپرده میشود تا بدست مصرف کنندگان برسد در این مرحله آزمایشگاه کنترل کیفیت تستهای مختلفی را بر روی فرآوردههای نهایی انجام میدهد که آشنایی با آنها بطور مختصر میتواند موجب اطمینان خاطر هموطنان عزیزمان و اطلاع در توانمندیها و تلاشهای خانواده بزرگ پالایش و پخش در کشور باشد:
برای صدور اجازه مصرف هر گونه فرآورده نفتی تأیید آزمایشگاه کنترل کیفیت ضروری است و بدین منظور همه مواد از گازهای مایع (که سبکترین تولیدات پالایشگاه هستند) تا قیر (سنگینترین مواد) این آزمایشات را تجربه خواهند کرد.
برای تأئید کیفیت برخی از محصولات با اهمیت مانند سوخت هواپیما نزدیک به ۳۰ آزمایش مختلف انجام میشود. نمونه گیری از مواد در ظرفهای مخصوص به شیوههای کاملاً نظاممند بر اساس استاندارد بین المللی آمریکایی (ASTM) و توسط افراد با تجربه صورت میگیرد چرا که نمونهٔ آزمایشی باید نماینده کاملی از محصول باشد در غیر اینصورت بر نتایج آزمایشات نتیجه منفی خواهد گذاشت.
بر روی نفت گاز مصرفی در کشور ۱۲ آزمایش انجام میشود که سه آزمایش وزن مخصوص، نقطه اشتعال (flash point) و نطقه ریزش (Pour point) را آزمایشهای ضروری نفت گاز مینامند.
تعداد آزمایشهای ضروری در سوخت جت (بنزین هواپیماهای مسافربری) به عدد هشت افزایش مییابد برخی از آنان بشرح زیر است:
۱- فراریت: در زمان جدا شدن هواپیما از زمین یک شصتم ثانیه سوخت باید برای جرقه زنی وارد سیلندر شود سوخت مورد نیاز برای چنین موتورهایی باید فراریت بالایی داشته باشند.
۲- ویژگی کوبش: غلظت هوایی اطراف موتور در هنگام برخاستن بسیار بیشتر از زمان اوج هواپیماست به همین دلیل اندازه گیری آرام سوزی بنزین یا «ضد کوبش» در مخلوط هوای سبک یا سنگین در آزمایشات مورد توجه است.
۳- آزمایش خوردگی مس: وجود ترکیبات گوگردی در سوخت موجب آسیب دیدگی موتور میشود این آزمایش مقدار بسیار ناچیزی گوگرد آزاد را در سوخت نشان میدهد.
۴- پایداری: اگر مواد معلق در هر سوخت از حد مجاز در استانداردها فراتر بود موجب جرم گرفتگی سامانه جریان سوخت میشود و این امر میتواند به قطع جریان سوخت منجر شود که نتیجه آن در هواپیما فاجعه بار خواهد بود.
بسیاری از آزمایشهای صورت گرفته بر روی بنزین موتور اتومبیل هم مشابه سوخت هواپیماست البته در بنزین موتور مولفهٔ موثر دیگری به نام شماره اکتان یا عدد اکتان است که بنزین معمولی را از بنزین سوپر متمایز میکند.
از آنجا که قصد نداریم در این مجال به اصطلاحات تخصصی در زمینه آزمایشات بپردازیم به ذکر این موضوع برای علاقه مندان بسنده میکنیم که: وجود مقدار زیاد گوگرد در سوخت (خصوصاً وقتی هوا سرد باشد) موجب خوردگی در سامانه خروجی گاز میشود چون رطوبت هوا در ترکیب با مواد آغشته به گوگرد تولید اسید سولفوریک مینماید. ترکیبات گوگردی همچون دی سولفاتها، مونوسولفیدها و مرکپتان که در مواد بالا برنده اکتان استفاده میشود بسیار مضر هستند. به همین دلیل آزمایش گوگرد هم جزء مهم آزمایشات انجام گرفته بر روی بنزین موتور است. در کشور ما هم به منظور حفاظت از محیط زیست و حفاظت افراد جامعه مدت هاست که استفاده از ترکیبات گوگرد دار بالا برنده اکتان مانند: تترا اتیل سرب و یا «متیل تری شری بوتیل اتر» (MTBE) در پالایشگاهها ممنوع شده است.
این مطلب در صفحه ۵ ندای هرمزگان چهارشنبه ۲۴ فروردین منتشر شده است
غربیها شاخ و دم درست و حسابی هم
ندارند که آدم دلش را خوش کند که دلیل تفاوتشان با ما باشد!
اما تعدادی دانشمند دارند و مردمی که
به برکت یک سیستم آموزشی نظاممند و هدفمند آنها را طوری بارآورده که قدر
دانشمندانشان را میدانند آنها را میشناسند و ارج مینهند.
پرفسور حسابی در خاطراتش مینویسد: من
در لابراتوار بسیار پیشرفته دانشگاه شیکاگو کار میکردم بهترین امکانات رفاهی را
به من داده بودند. وقتی
کشوی میزم را گشودم دسته چک سفید امضایی یافتم بلافاصله به استادم مراجعه کردم و
گفتم که این دسته چک پژوهشگر قبلی است و امضا شده در کشوی میز من جا مانده مراقب
سوء استفاده از آن باشید. استادم لبخند تعجب آوری زد و گفت: این دسته چک را
دانشگاه مانند سایر پژوهشگران برای شما داده است تا اگر در هنگام
آزمایشات به تجهیزاتی نیاز داشتید بلافاصله خرید کنید. پرسیدم اگر کسی از آن سوء
استفاده کرد شما چه میکنید؟ استادم با پاسخ آموزندهاش مرا به فکر برد: حق با
شماست. باید قبول کرد در صد پیشرفتی که ما در این سالها براساس اعتماد به دست
آوردهایم قابل مقایسه با تعداد اندک خطایی که ممکن است اتفاق بیافتند نیست.
دیروز، بله همین دیروز از شبکه استان
تهران مسابقهای پخش میشد که اسمش یادم نیست و اهمیتی هم ندارد. خانمی پشت خط
تلفن در برنامه زنده به سوالات مجری پاسخ میگفت. یکی از سوالات مسابقه این بود
که: تنها شاگرد ایرانی آلبرت انیشتین که بود؟
خانم قدری تامل کرد و از مجری خواست
بیشتر راهنمایی کند. مجری گفت: ایشان
شخصیت مشهوری هستند که در سن بالا فوت کردند. خانم بازهم راهنمایی خواست. مجری به
عنوان آخرین راهنمایی گفت: فرزند ایشان در برنامههای متعدد صدا و سیما حضور داشتهاند
و خاطرات پدر را بازگو کردهاند ـ پاسخگو که انگار کشف بزرگی کرده باشد از خوشحالی
فریاد زد: آها! یادم آمد: آقای منوچهر نوذری!
این مطلب در ستون خبربان شهر من صفحه دوم ؛ندای هرمزگان؛ شنبه ۲۰ فروردین منتشر شده است
نوروز رفت و بهار هنوز مونده. نه اینکه بتونه بمونه. اون هم میدونه که بزودی رفتنی است مثل همه ما. موندنی فقط خداست و من نمیدونم چرا آدمها مسافر بودنشون تو این دنیا رو باور ندارن و اونهایی هم که این موقتی بودن رو باور دارنرفتارشون با بقیه توفیری نداره.
توی تعطیلات یه مصاحبه دیدم از خانم انوشه انصاری که اولین و تنها زنی بود که به فضا رفت. از احساسش گفت و اشک توی چشماش حلقه زد. گفت: اون بالا که بری میفهمی چیزهایی که اینجا برات بزرگ و مهمه اونجا از ذره و نقطهای هم بیارزش تره.
میگفت اگر آدم بدها برن به فضا حتماً وقتی برگردن خوب میشن چون به کوچیکی دنیا پی میبرن.
توی این دنیای قتل، دنیای جنگ و دنیای دروغ و فقر واقعاً من و شما منتظر چی هستیم؟
واقعاً قرار چی بشه که من و شما تغییر کنیم؟ این روزهایی که گذشت و برای من و شما عید بود برا خیلیها اگر عزا نبود اما خبری هم از عید و خنده و شادی نبود.
همه این اتفاقات در حالی داره رخ میده که من و شما با همه ادعاهامون وجود داریم و حتا بعضی هامون اونقدر مهم هستیم که جلوی دوربینها ژست میگیریم و توی تلویزیونها بودنمون رو حتا به رخ دنیا میکشیم. یکبار و یک لحظه با خودمون فکر کنیم مگه چه گلی به سر بشریت زدیم که...
یک جملهٔ قشنگ توی این تعطیلات شنیدم که میگفت: «در دنیا هیچ جنگ بشر دوستانهای وجود نداره.» به این هیچ خیلی فکر کنید.
من به این هیچ و به اولین مطلبی که در دهه نود شمسی از من چاپ میشه خیلی فکر کردم.
باید نوشت. باید از صلح نوشت و از آزادی. باید پرسید: چرا در دنیای ما آدمهای امروزی، هنوز خون تاوان آزادی و زندان تاوان صلح است.
میگن یه روز خوب میاد و من نمیدونم توی اون روز خوب هنوز هستم و نفس میکشم یا نه. اماای کاش تو اون روز شما باشین و دیگه از تبعیض خبری نباشه. شما باشین و هیچ سلطهگری توقع نداشته باشه فرودستان بهش تعظیم و سجده کنن. آدمها فارغ از رنگ ونژاد و دین و جغرافیا شون همدیگه رو دوست داشته باشن و همدیگر رو بپذیرن چون ملاکشون «انسانیت» هست و بس. روزی که هیچ پایی بوسیده نشه.
بقول شاملو:
«روزی که کمترین سرود بوسه است
و هر انسان برای انسان برادری است
روزی که دیگر درهای خانهشان را نمیبندند
قفل افسانه است و قلب برای زندگی بس است»
این مطلب در صفحه ۲ روزنامه ندای هرمزگان ۱۷ فروردین ۹۰ منتشر شده است.
سردبیر پیشنهادم را برای داشتن یک ستون ثابت پذیرفت و پس از چند شماره که در صفحه ۳ اجاره نشین بودم یه جای نقلی اما ملکی توی صفحه ۲ برام دست و پا کرد
مصداق کامل حرکت آهسته و ژیوسته.
فراز و فرودهای زیادی به خود دیده اما معمولا حساب شده حرکت می کند تیتر میزند و حواسش هم زیادی جمع است.
خلیل درخور سردبیر جوان و کارشناس ندای هرمزگان است.
عطایی که آدم سخت گیری بوده و هست حالا دیگر به این جوان حسابی اعتماد دارد و این دو به قول خارجی ها با هم مچ شده اند
درست در روزهایی که ندای جوان نگاه ها را به سمت خود جلب کرده بود از حرکت باز ایستاد. چرا؟به من چه. به ما چه!